یک دوست خیالی [ قسمت ۱ ]
به نام خدا 🍁 یک دوست خیالی 🍁 اینکه هیچ دوستی نداشته باشی که باهاش بری زنگ تفریح خیلی بده ! از اون بد تر اینه که کسی نباشه که باهاش لقمه ات رو نصف کنی . از اون بد تر اینه که من هیچی خوراکی ندارم که بخورم! البته به جز یک کلم بروکلی پلاسیده ( ای یارُم بروکلی دل دارُم بروکلی🗿🍁) تنها چیزی که خونه ی ما زیاده کلم بروکلی هست. حالا چرا ؟ چون پدرم یک مزرعه داره که توش کلم بروکلی میکاره . آخه پدر جان ! این همه میوه و سبزیجات ، حالا چرا کلم بروکلی ؟ پدرم کلم ها رو به بازار میبره و میفروشه و مادرم با مقداری پول که از فروش کلم ها به دست میاد ، سیب زمینی و هویج و روغن میخره ( عاح روغن گرونه🗿🍁) مامانم پیش خانم ...